جدول جو
جدول جو

معنی دیده وری - جستجوی لغت در جدول جو

دیده وری(دی دَ / دِ وَ)
عمل دیده ور. بینائی. (یادداشت مؤلف) :
منگر که چگونه آفریده ست
کاین دیده وری ورای دیده ست.
نظامی.
دامن تو دیده وری داشتی
تخم هدایت دگری کاشتی.
جامی
لغت نامه دهخدا
دیده وری
عمل دیده ور
تصویری از دیده وری
تصویر دیده وری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیده ور
تصویر دیده ور
بیننده، دیده بان، سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هر چه از دور ببیند خبر بدهد، نگاهبان، دیده دار، قراول، دیدبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشه وری
تصویر پیشه وری
پیشه ور بودن
فرهنگ فارسی عمید
(دی دَ / دِ وَ)
صاحب دیده. با بینائی. مقابل کور. صاحب چشم. بصیر. بیننده. (یادداشت مؤلف). بینا. (شرفنامۀ منیری). ابصار، دیده ور گردانیدن. (منتهی الارب) :
گردد ز چشم دیده وران ناپدید
اندر میان سبزه به صحرا سوار.
فرخی.
دیده ور پل بزیر گام کند
کور بر پشت پل مقام کند.
سنایی.
چشمها دیده ور ز دیدارش.
سنایی.
، (مجازاً) واقف به اسرار. (شرفنامۀ منیری). مطلع. آگاه. صاحب بینش و مرد حقیقت بین. (انجمن آرا) (آنندراج). درک کننده امور. واقف به احوال. بصیر: استطلاع، دیده ور کردن خواستن. (المصادر زوزنی). اظهار، مطلع و دیده ور ساختن کسی را. (منتهی الارب) :
زین یپنلو هر که بازرگان تر است
بر سره و بر قلبها دیده ور است.
مولوی.
سنگ ریزه گر نبودی دیده ور
چون گواهی دادی اندر مشت در.
مولوی.
اگر تو دیده وری نیک و بد ز حق بینی
دو بینی از قبل چشم احول افتاده ست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ وَ)
عمل پیشه ور: و طبقۀ سوم بعضی را پیشه وری فرمود چون نانوا و بقال و قصاب و بنا و دیگر پیشه ها. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 31). بوقت استخلاص ماوراءالنهر و خراسان به اسم پیشه وری و جانورداری جماعتی را بحشر بدان حدود رانده. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
مرکّب از: دیده + وان = بان، دیدوان. دیدبان. دیده بان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ /دِ)
بوسیدن چشم. بوسه بر دیده دادن.
- دیده بوسی کردن، بوسیدن چشم: حسن را از جانب من دیده بوسی کنید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ وَ)
دشمنی و عداوت و بدخواهی. (ناظم الاطباء). حالت و چگونگی کینه ور:
بی کینه وری سلاح بسته
چون گل به سلاح خویش خسته.
نظامی.
و رجوع به کینه ور شود، انتقام و تلافی بدیها. (ناظم الاطباء). و رجوع به کینه ور شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دیانت. (یادداشت مؤلف). عمل دین ور. رجوع به دین ور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیده ور
تصویر دیده ور
صاحب دید، صاحب چشم، بصیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دین وری
تصویر دین وری
امت
فرهنگ واژه فارسی سره