صاحب دیده. با بینائی. مقابل کور. صاحب چشم. بصیر. بیننده. (یادداشت مؤلف). بینا. (شرفنامۀ منیری). ابصار، دیده ور گردانیدن. (منتهی الارب) : گردد ز چشم دیده وران ناپدید اندر میان سبزه به صحرا سوار. فرخی. دیده ور پل بزیر گام کند کور بر پشت پل مقام کند. سنایی. چشمها دیده ور ز دیدارش. سنایی. ، (مجازاً) واقف به اسرار. (شرفنامۀ منیری). مطلع. آگاه. صاحب بینش و مرد حقیقت بین. (انجمن آرا) (آنندراج). درک کننده امور. واقف به احوال. بصیر: استطلاع، دیده ور کردن خواستن. (المصادر زوزنی). اظهار، مطلع و دیده ور ساختن کسی را. (منتهی الارب) : زین یپنلو هر که بازرگان تر است بر سره و بر قلبها دیده ور است. مولوی. سنگ ریزه گر نبودی دیده ور چون گواهی دادی اندر مشت در. مولوی. اگر تو دیده وری نیک و بد ز حق بینی دو بینی از قبل چشم احول افتاده ست. سعدی
صاحب دیده. با بینائی. مقابل کور. صاحب چشم. بصیر. بیننده. (یادداشت مؤلف). بینا. (شرفنامۀ منیری). ابصار، دیده ور گردانیدن. (منتهی الارب) : گردد ز چشم دیده وران ناپدید اندر میان سبزه به صحرا سوار. فرخی. دیده ور پل بزیر گام کند کور بر پشت پل مقام کند. سنایی. چشمها دیده ور ز دیدارش. سنایی. ، (مجازاً) واقف به اسرار. (شرفنامۀ منیری). مطلع. آگاه. صاحب بینش و مرد حقیقت بین. (انجمن آرا) (آنندراج). درک کننده امور. واقف به احوال. بصیر: استطلاع، دیده ور کردن خواستن. (المصادر زوزنی). اظهار، مطلع و دیده ور ساختن کسی را. (منتهی الارب) : زین یپنلو هر که بازرگان تر است بر سَرَه و بر قلبها دیده ور است. مولوی. سنگ ریزه گر نبودی دیده ور چون گواهی دادی اندر مشت در. مولوی. اگر تو دیده وری نیک و بد ز حق بینی دو بینی از قبل چشم احول افتاده ست. سعدی
عمل پیشه ور: و طبقۀ سوم بعضی را پیشه وری فرمود چون نانوا و بقال و قصاب و بنا و دیگر پیشه ها. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 31). بوقت استخلاص ماوراءالنهر و خراسان به اسم پیشه وری و جانورداری جماعتی را بحشر بدان حدود رانده. (جهانگشای جوینی)
عمل پیشه ور: و طبقۀ سوم بعضی را پیشه وری فرمود چون نانوا و بقال و قصاب و بنا و دیگر پیشه ها. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 31). بوقت استخلاص ماوراءالنهر و خراسان به اسم پیشه وری و جانورداری جماعتی را بحشر بدان حدود رانده. (جهانگشای جوینی)
دشمنی و عداوت و بدخواهی. (ناظم الاطباء). حالت و چگونگی کینه ور: بی کینه وری سلاح بسته چون گل به سلاح خویش خسته. نظامی. و رجوع به کینه ور شود، انتقام و تلافی بدیها. (ناظم الاطباء). و رجوع به کینه ور شود
دشمنی و عداوت و بدخواهی. (ناظم الاطباء). حالت و چگونگی کینه ور: بی کینه وری سلاح بسته چون گل به سلاح خویش خسته. نظامی. و رجوع به کینه ور شود، انتقام و تلافی بدیها. (ناظم الاطباء). و رجوع به کینه ور شود